ماجرای ضحاک و کاوه آهنگر

بهترین مکان برای نمایش تبلیغات متنی شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

ماجرای ضحاک و کاوه آهنگر

بازدید: 708

ماجراي ضحاك و كاوه آهنگر

 

ضحاك پس از گذشت سالها جنايت چاره اي مي انديشد و تصميم مي گيرد كه از مردم سندي دال بر عدالتخواهيش بگيرد. تا پادشاهيش استوار شود .

بزرگان هر كشور و منطقه اي را نزد خود فرا مي خواند و به آنها اينگونه مي گويد : اي خردمندان بزرگوار همه مي دانيد كه من دشمني مخفي دارم و من دشمن خود را كوچك نمي شمارم. بايد لشكري بزرگتر از آنچه دارم فراهم كنم و شما نيز بايد در اينكار مرا ياري دهيد. بايد استشهادي بنويسيد كه من بعنوان پادشاه شما كاري جز خير انجام نداده ام و سخني جز حقيقت بر زبان نراندم و جز به عدالت رفتار نكرده ام .

از ترس ضحاك همه با او هم صدا گشتند و چه پير و چه جوان به آن سند دروغين گواهي دادند .

همان لحظه صداي دادخواهي از درگاره شاه به گوش رسيد.ضحاك تصور كرد چه موقعيتي بهتر از اين كه به شكايت رعيتش شخصا رسيدگي كند و جماعت لطف او را ببينند تا به مهري كه به شهادتنامه نهاده اند مطمئن شوند . بنابراين  آن فرد ستم ديده را نزد خود فراخواند و او را در كنار مردان درباري نشاند. ضحاك با چهره اي عبوس از او پرسيد: به ما بگو كه چه كسي بر تو ستم كرده است.

 

مرد با دو دست بر سر خود زد و با صداي بلند شروع به سخن گفتن كرد. اي شاها ،  اسم من كاوه است و براي دادخواهي اينجا آمدم . مرد آهنگر بي آزاري هستم و مرتب از طرف شاه بلا برسرمان مي بارد. بايد مشخص شود كه تو شاه هستي يا اژدها ؟ اگر تو پادشاه هفت سرزمين هستي چرا تمام رنج و سختي هايت فقط براي ما هست كه در كنار تو هستيم و مردم ديگر ولايات را در اين ستم ها، شريك نمي كني؟

طبق چه حساب و كتابي نوبت به من رسيده كه بايد هر بار مغز فرزندان من خوراك مارهاي تو گردند ؟

 

ضحاك كه در آن مجلس، به فكر تهيه گواهي بر عدالتش بود از اين سخن ها شگفتزده شد. دستور داد تا فرزند آن مرد را به او بازگردانند و سعي كرد دل مرد را بدست آورد تا نمايشي از عطوفت ضحاك باشد . سپس به كاوه اجازه داد كه به عدالت شاه گواهي دهد و او هم زير آن سند عدالت را امضاء كند .

در حقيقت ضحاك به كاوه لطف بزرگي كرده بود اما وقتي كاوه آن سند را خواند و امضاي بزرگان كشور را در زير آن ديد ، فرياد برآورد : اي هواداران ديو ، كه ترسي از خداي بزرگ در دل نداريد . همه ي شما در دوزخ جاي داريد كه دل به گرو حرفهاي اين مرد سپرده ايد .

در حاليكه از خشم مي لرزيد از جايش بلند شد و گواهينامه را پاره كرد و زير پايش لگدمال كرد. سپس دست فرزند عزيزش را گرفت و از بارگاه ضحاك خارج شد .

 

 

درباريان ضحاك را مدح و ستايش كردند و گفتند : اي شاه شاهان ، چرا در نزد تو  اين كاوه ياوه گو بخودش اجازه داد كه خودش را هم رده شما بداند و با صداي بلند اين چنين غصبناك صحبت كند و سندي را كه ما براي وفاداري به تو نوشتيم ، پاره كند و از فرمان تو سرپيچي كند ؟

 

ضحاك پاسخ داد: اين عجيب است ولي بايد آنرا باور كنيد ، هنگاميكه كاوه داخل شد و صداي او را شنيدم، گويا بين من او درست به اندازه  كوهي از آهن فاصله بود و آنگاه كه با دو دست آنگونه به سرش زد وحشت عجيبي در دلم احساس كردم . نمي دانم از اين پس چه ممكن است رخ دهد كه كسي از راز روزگار با خبر نيست.

 

 

طغيان كاوه

 

وقتي كاوه از درگاه بيرون آمد مردم كوچه و بازار دور او جمع شدند، كاوه فرياد برآورد و مردم را به سوي عدالت و داد خواهي فرا خواند . او چرم آهنگري را از تنش در آورد و آنرا بر سر نيزه كرد . در ميان جمعيت شور و غوغاي برپا شد.

كاوه خروشان و نيزه بدست به راه افتاد و مي گفت : اي خداپرستان ، چه كسي هوادار فريدون است و مي خواهد از ظلم ضحاك رهايي يابد . بياييد، به نزد فريدون رويم و در سايه فر و شكوه او به مبارزه با دشمن خدا برويم

گويا فرياد كاوه مردم را به خود آورد و جمعيت مردم را به حركت درآورد. و گروه زيادي به او ملحق شدند .رفتند و رفتند تا به جايي كه فريدون بود رسيدند .

 

 

 

 

 

عزم فريدون براي جنگ

 

 زماني كه پيشواي تازه به درگاه آمد مردم از دور او را ديدند و غوغاي شادي بپا شد .هنگامي كه فريدون آن پوست را بر نيزه ديد آن را به فال نيك گرفت . او آن چرم را با ديباي روم تزيين كرد و آنرا با گوهر و طلا آراسته كرد و آن را بعنوان پرچم و درفش بالاي سر خود نصب كرد و آن پرچم را درفش كاوياني ناميد.

بعد از فريدون هم هر كس به تخت شاهي مي نشست بر آن چرم بي ارزش، گوهر هاي بيشتري اضافه كرد و آنچنان شد كه در شب تيره همچو خورشيد مي درخشيد و اينگونه بود كه اختر كاوياني شد.

 

وقتي فريدون شرايط را اينگونه ديد فهميد كه واژگوني ضحاك نزديك است او تاج بر سرش گذاشت و با ارده اي مصمم نزد مادرش فرانك رفت و گفت : كه من بايد بسوي كارزار بروم ،براي پيروزيمان دعا كن . از هر خير و شري به خدا پناه ببر و به او متوسل شو .

 

اشك از چشمان فرانك سرازير مي شود و گفت : اي خداي جهان، عزيز خودم را به تو سپردم . هر گزند و بدي را از او دور كن و جهان را از نادانان خالي و تهي گردان .

 

فريدون با سرعت تصميم به حركت گرفت و از آنچه در دلش مي گذشت به كسي سخن نگفت . فريدون دو بردار بنام كيانوش و پرمايه داشتند كه از او بزرگتر بودند . به آنها گفت : اي دليران ، گردش روزگار با بهروزي ما همراه خواهد بود و تاج و تخت به ما بر خواهد گشت . تمامي آهنگران ماهر را گرد بياوريد تا گرزي مخصوص برايم بسازند.

 

برادران بلافاصله به سراغ آهنگران رفتند و هر آنكس كه در اين حرفه شهرتي داشت نزد فريدون آوردند .

فريدون پرگار به دست گرفت و آن گرزي كه مورد نظرش بود بر روي زمين رسم كرد ، گرزي كه سرش همانند سر گاوميش بود .

 

بلافاصله آهنگران دست بكار شدند و زماني كه كار ساخت آن تمام شد آنرا نزد فريدون آموردند . آن گرز چنان صيقل داده شده بود كه چون خورشيد مي درخشيد .

 

فريدون از تلاش آهنگران رضايت كامل داشت و به آنها جامه و طلا هديه داد . و به آنها نويد داد كه آن هنگام كه ضحاك را به خاك كشاندم ، حرمت شما را باز خواهم گرداند و در  جهان عدل و داد را گسترش خواهيم داد .



می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 مرداد 1393 ساعت: 11:14 منتشر شده است
نظرات()

مطالب مرتبط

نظرات


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

تبلیغات

متن

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 18
کل نظرات کل نظرات : 0
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 3
بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
آي پي امروز آي پي امروز : 1
آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
بازدید هفته بازدید هفته : 5
بازدید ماه بازدید ماه : 20
بازدید سال بازدید سال : 89
بازدید کلی بازدید کلی : 36300

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 18.117.81.240
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

درباره ما

شاهنامه فردوسی
به وبلاگ من خوش آمدید سلام دوستان محترم برای تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا من را در سایت خود لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در تبادل لینک هوشمند که در وبلاگم قرار دادم نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. ابتدا لینک ما را با مشخصات زیر در وب سایت خود ثبت کنید: عنوان: شاهنامه فردوسی آدرس:http://shahname1.lxb.ir

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را در سایت خود لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 

ابتدا لینک ما را با مشخصات زیر در وب سایت خود ثبت کنید:

عنوان: شاهنامه فردوسی

 آدرس:http://shahname1.lxb.ir

برای راحتی بیشتر از لینک آماده زیر استفاده کنید و آن را در قالب وبلاگ یا سایتتان قرار دهید:


<a href="http://shahname1.lxb.ir" title="شاهنامه فردوسی" target="_blank">شاهنامه فردوسی</a>

 






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



فروشگاه اینترنتی خرید فانی بافت فروشگاه ساعت مچی هاست ویندوز Plesk هاست لینوکس